-
رج نوزدهم
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 03:08
تلوزیون میبیند اما حواسش نیست.. نگاهش را لحظه ای هم برنمیگرداند..انگشت بزرگ پایش را به فرش میکشد،لب پایینی اش را هرچند ثانیه به طرف بالا جمع میکند..گاهی نفس عمیق میکشد و عینکش را بالاتر میزند..اینها یعنی عصبی است.کنارش میشینم،طوری که بازویم آرام به بازویش برخورد کند..کمی فاصله میگیرد.من هم صورتم را به طرف تلوزیون...
-
رج هیژدهم
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 03:15
برگشتم به رختخواب خودم...به خانه ام.. و کم کم برمیگردم از جاده ها..پیچ پیچ پیچ. برمیگردم از دلهره های نبودنم.. وقتی که گم می شود ریز نقشی اش میان بازوانت، وقتی که آرام میخندید .. وقتی که چایی میخورد .. وقتی که شام می پزد وقتی که لباسهایت روی بند خشک می شود، برمی گردم.. برمیگردم از این که مرا نمی شناخت.. برمیگردم از...
-
رج هیفدهم
یکشنبه 15 شهریورماه سال 1388 06:21
زندگی شخصی ام معتادیه که سر کوچه گاهی نَنِشسته..اگر باشد برایش سیگار می خرم..
-
رج شونزهم
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 04:20
همین جا خوابیده بودم روی تخت..چشمهایم را باز نمی کردم..حتی سرا پا گوش نبودم و صدای بودنت را میشنیدم،بازدمت موهای ریخته شده روی گوشم را تکان تکان می داد..دست نزدم اما درشتی اندامت را حس میکردم..پهنی سینه ات!کشیده گی و محکمی ران هایت که رو به من بود..سرم را کشیدم طرف سینه ات...یک لحظه فقط یک لحظه هر چه میشنیدم..حس...
-
رج پونزهم
پنجشنبه 29 مردادماه سال 1388 01:15
هیچ کس نمیداند امروز چطور این همه ظرف نشسته را شستم..هیچ کس! خوابیده بودم روی زمین،به تو فکر نمیکردم اما به ظرفهایی که سه روز بود نشسته بودم چرا! گریه ام میگرفت از فکر شستن شان..تا اینکه تو آمدی توی ذهنم..فکر کردم به این که شاید شاید شاید تو تا یک ساعت دیگر برگردی..
-
رج چاردهم
شنبه 17 مردادماه سال 1388 22:15
اینجوری بغلم نکن! بچه دار میشیم!!! بچمون هنوز اتاق نداره!خودمونم اتاق نداریم! اینجوری بغلم نکن و نگو قد بغلم دوست دارم..که این جوری من میفهمم حد زیادی قد بغل! اینجوری بغلم نکن که رویایی برام باقی بمونه! اینجوری بغلم نکن که بتونم باهات قهر کنم! بغلم نکن که تاب بیارم نبودنت رو
-
رج سیزهم
شنبه 20 تیرماه سال 1388 03:37
زنها غم هایشان را خوب بلدند برقصند.قدرت تسکین اش کم از گریه ندارد.رقصیدم،تنهایی،نی ناش ناش همان روز که تو حرف نزدی..اشتها نداشتی..همان روز که صدای بسته شدن در گفت:خداحافظ...!!چشم هایم را بستم و رقصیدم و هر مردیکه ای را تصور کردم الا تو!
-
«رج دوازهم» را سبز و سیاه میزنم!
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 05:20
سبز وسیاه م یزن م...
-
رج یازدهم
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 02:19
با چشمهای قرمز که وارد میشود یعنی امشب از خیلی چیزها خبری نیست!کیفش را از دستش میگیرم..میپرسم: "لباسهایت را در بیاورم؟" میگوید: "نه"..این یعنی خستگی لوسش نکرده و فقط خیلی خسته است..میروم آشپزخانه و از آنجا داد میزنم:"شام بیارم یا چایی؟".اگر در کنار خستگی،خواب آلود هم باشد میگوید شام.اگر...
-
رج دهم
پنجشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1388 00:55
شاید این که یک عصری کنارشان بنشینی،مردها را میگویم،با بساط چایی و باقلا گرمک و عصرانه،دل به دلشان دهی با فوتبالی که میبنند،به چشمشان عاشقانه بنشیند!همین که لحظه گل زدن تیم محبوب دست بزنی با شوق!پا به پایش به نا داوری ها اعتراض کنی..وقت گل خوردن تیمش سکوت کنی..به اخمش گله نکنی!دوست داشتنش را درک کنی..و فقط نود دقیقه...
-
رج نهم
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1388 02:26
تو مَردی و نمیفهمی که دوست دارم دستهایم سبز شوند برای مردی که سبزی پلو دوست دارد..
-
رج هشتم
دوشنبه 17 فروردینماه سال 1388 12:31
رژلب میزنم هر چه پررنگتر و جیغی تر..بهتر!خرید میکنم،هر چیزی به چشمم خورد..(تاپ.شلوارک.قاب عکس.آلبوم.شمع.مجسمه.عینک.گلسر.گلدان..اگر از فروشنده هم خوشم آمد کلی هم با فروشنده گپ میزنم).زنگ میزنم آرایشگاه از یک هفته قبل وقت میگیرم و روز موعود از صبح زود میروم توی آرایشگاه مینشینم،اول دماغم را بالا میگیرم و بعد کم کم با زن...
-
رج هفتم
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 01:03
کسی هست گاهی مهربان تر،از خود گذشته تر و حتی حساستراز دیگر زنها،اما زنها دوستش ندارند چون گاهی جایشان را پر میکند..فرقی نمیکند دل یا تختخواب یا صندلی جلو ماشین!من هم شاید مثل بقیه زنها دوستش نداشته باشم یا حتی بیزار باشم اما خوب که فکر میکنم میبینم حسابی گردن شوهر،پدر و برادرمان حق دارد!چه وقت و بی وقتهایی که مردِ مان...
-
رج شیشم
شنبه 21 دیماه سال 1387 01:32
گنگم..والا قهر نیستم.تازه از خانه ی مامان برگشتم.دلم میخواست بیشتر بمانم اما این بی خبر رفتنم زیر ذره بینم گذاشته بود..گفتم از تنهایی کمی کسل شدم اما نه تو را مجاب کرد نه مامان و بابا را! چطور میتوانستم بگویم زن همسایه دوباره بچه دار شده و من تاب شنیدن صدای بچه اش را نداشتم!چطور میگفتم که عادتم شده بود، سرم را بچسبانم...
-
رج پنجم
سهشنبه 10 دیماه سال 1387 00:49
باز این دوره هفت روزه آمد و تو نبودی که آرامم کنی!یادت هست این هفت روز سخت که می آمد مدام ناز میکردم و نق میزدم..حالا که نیستی فرقی ندارد مرد همسایه باشد یا راننده تاکسی من مدام ناز میکنم! دیروز آقای -ص- اینجا بود.همان که به من کج میخندید و تو نمی دیدی.سخت بود ناز نکردن در حضورش.سخت بود قاه قاه نخندیدن وقتی که شوخی...
-
رج چارم
جمعه 22 آذرماه سال 1387 03:52
چـــــــقدر من این مرد رو که بلد نیست واسه خودش کفش و کراوات بخره و نمیدونه آیس پک چیه،دوســــــــــت دارم!!!
-
رج سوم
جمعه 15 آذرماه سال 1387 04:01
بهم میگه به چی فکر میکنی؟ انگشت شست و اشاره و وسطیمو جلو چشاش میگیرم و میگم به اینا.به چشای تاب دارش میخندم و میگم حالا دیگه سر انگشت اینا با تمام موهای صورتت آشنایی پیدا کردن.
-
رج دوم
جمعه 8 آذرماه سال 1387 05:08
بخاریمان بد میسوزد..بو میدهد..کتری که رویش گذاشتی دارد دود میکند.مدام داری مینویسی و خط میزنی.پاهایت را تکان تکان میدهی.دست راستی که ستون کمرم شده روی قالی سُر میدهم،میشود بالش سرم.میخواهم به پاهایت نگاه کنم..گاهی انگشتهایت را به هم میکشی..تکان میدهی..فکرها را عقب میزنم فقط میخواهم نگاه کنم..دلم برای پایت تنگ...
-
رج اول
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 03:24
این دوره هفت روزه که سر میرسد ویار تو را میکنم... تو نیستی و من هنوز به نازیدن در این دوره عادت دارم... کمرم که درد میگرفت با کاسه ی حریره بادام روبه رویم می ایستادی.. سیب ترش نمی خریدی..خیار ممنوع بود..گوجه سبز را قایم میکردی... دلم تنگ شده!!!! همین دیروز که با صدای بلند آه و ناله میکردم، باور میکنی منتظر ِ بوی بد...