این دوره هفت روزه که سر میرسد ویار تو را میکنم...
تو نیستی و من هنوز به نازیدن در این دوره عادت دارم...
کمرم که درد میگرفت با کاسه ی حریره بادام روبه رویم می ایستادی..
سیب ترش نمی خریدی..خیار ممنوع بود..گوجه سبز را قایم میکردی...
دلم تنگ شده!!!!
همین دیروز که با صدای بلند آه و ناله میکردم، باور میکنی منتظر ِ بوی بد حریره ی بادام بودم؟و نگاهت که چقدر دلش سوخته بود!!! و تو که نیامدی من بلند بلند گریستم...
این چند روز که می آید باید مواظب خودم باشم که مبادا برای مرد همسایه که شارژ ساختمان را جمع میکند ناز کنم...یا برای مرد میوه فروش سر کوچه...از خودم میترسم و تو را میخواهم..
با سلام
زیبا و سر شار از احساس
موفق باشید
خوش آمدی یا شاید خوش برگشتی به عالم بافتن ...
سلام
مسائل خصوصی زندگی را نباید همه بدانند
موفق باشید
دلم گرفت برای این تنهایی هفت روزه...خیلی...
دوست دارم نوشتتو ..... خوش اومدی:)
۲۰.مرسی
من که نفهمیدم چی شد
با نظر شاهین موافقم. قلم خوبی دارید.
نظر قبلی خصوصی بود تاییدش نکن
از آخرین رج خوندم تا اینجا..
چقدر درک کردم لحظه لحظه هات رو...
..
عالی می نویسی خوشبحالت من شما را لینک کردم اگه دوست نداشتید بفرمائید تا حذف کنم و اگر هم دست داشتید من را لینک کنید
جالب بود
بسی احساساتی شدیم.زیبا بود.میشه منم بذارم تو بلاگم؟
الان دو ساعتی هست توی وبلاگتم .تمام پست هاتو خوندم و بینهایت شک کردم که زن باشی.