باز این دوره هفت روزه آمد و تو نبودی که آرامم کنی!یادت هست این هفت روز سخت که می آمد مدام ناز میکردم و نق میزدم..حالا که نیستی فرقی ندارد مرد همسایه باشد یا راننده تاکسی من مدام ناز میکنم!
دیروز آقای -ص- اینجا بود.همان که به من کج میخندید و تو نمی دیدی.سخت بود ناز نکردن در حضورش.سخت بود قاه قاه نخندیدن وقتی که شوخی های بی جا میکرد و از بالای عینک منتظر لغزیدنم بود.کنارم نشست تا قراردادها را جای تو مهر کنم،وقتی تمام تنش را به تنم کشید دلم لرزید و از خودم بیزار شدم.. بیزار شدم از خودم چون فقط ظاهرم خشک بود..درونم مدام زنی لوندی میکرد و عشوه می آمد..سخت بود خودم را به خریت بزنم وقتی این سلیته درونی به هر دیواری خودش را میزد تا وارد شود..در تو نیستی ها دارم یاد میگیرم تأهل یعنی چی!!
"تنگ است بر او هر هفت فلک
چون می رود او در پیرهنم"
مولانا
این رج پنجم رو که بافتی دونه هاش خیلی صاف و یک دسته،کلافش رو می کشم روی صورتم،مژه هام می رن توی کلاف و گریه می کنم برای این سلیتگی های قشنگی که امروز مهر وقاحت خوردن....هفت روزهای منم سختن،اونقدر که گاهی به جای اونی که باید باشه،بالش کوچیک روی تخت رو بغل می کنم و گریه می کنم.......
خیلی خوب بود
خیلی ی ی ی
من حست کردم دقیقا
همزاد شدم باهات
مرسی
چقدر این نوشته ات را دوست دارم
سلیته درونی خیل باحال بود
در تو نیستی ها دارم یاد میگیرم تأهل یعنی چی
قشنگ گفتی
با تمام وجود حسش کردم
بگذار آدمها تا میتوانند سنگ باشندُ من و تو از تبار چشمه ایم.
عالی بود
درون همه زنها زن دیگریست که مدام لوندی میکنه و عشوه میریزد و مهارت میخواهد کنترلش کردن
و چه سخت است
!!!