اهوم!
وقتی که اضطراب از هر درز و روزنی وارد هر جایی که مربوط به توست میشود زنانگی ات خواب میرود!فقط ظاهرت خبر از جنسیتت میدهد!از درون هیچی نیستی جز یک ستون که بیشتر از این چیزی فرو نریزد!
سکوتم از همین است!شاید بهتر است از احساس یک ستون بنویسم که زمانی زن بود!هوم؟
لایک.
دلم تنگ شده بود برات..........
هوم
زنانه مضطرب باش!
نذار قبح ستون بودن بریزه...
خواهش می کنم ستون نشوید
می ترسم از این هایی که از سرتاسر صفحات وب می خوانم
انگار همه جا علقه ها در حال بی رنگ شدن هستند!!!
وقتی مو به مو رج هایی را که نوسته ای در زندگی خودم می بافم ... تمام فکرم به روزی است که من هم به همین جایی برسم که تو و بقیه رسیده اید
سلام بافنده
خیلی بافتنی هات به دل میشینه خیلی دوست دارمشون مخصوصا هم این آخرین رج رو چون خودمم همون ستونه هستم دقیقا
خیلی داغونم و خسته و مسکوت با هزار درد
من خیلی نوشتههاتو رو دیر کشف کردم ولی مهم اینه که کشف کردم. خیلی به حسم نزدیکه. چقدر برخیشون رو زندگی کردم. مرسی.
هومـــــــ ...
اگر از ستون هم بنویسی خوبــه
بافتنیت باید کامل بشه
فکر میکنم حدود دو-سه ماه پیش بود اتفاقی ب اینجا رسیدم...چیز خاصی یادم نیست جز اینکه فقط خواندم و خواندم و خواندم تا در آخر یک متن نوشتم پیرامون زن هایی که فقط باید عاشقشان بود...بعد آدرست گم شد...گمم کرد...یک هفته بود که حس میکردم نیاز دارم...به دوباره دیدن رج هایت...نیستی...نمینویسی...از آبان حرفهایت را خفه میکنی...کلی گشتم...خیلی گشتم...خیلی خسته شدم...فکر کردم کلا رفتی...حالا که پیدایت کردم،پیدایت شد...بنویس لااقل...بگذار باشی تا احساس بودن کنم من هم!
...
لطفا!
بنویس!
زنانگی مظطربت را بنویس!
:(
ستون احساس هم داره مگه؟!
بی حس میتوان نوشت؟!
تو فکر میکنی ستونها سنگینی رو حس نمیکنن؟!!!
اوهوم!
این حس برام خیلی آشناست...بعد از ستون بودن
برگشت به حس قویه زنانگی افسارگسیخته و باز سرخط!
خیلی وقته بین دو حس متضاد زن بودن وگاها" ستون سنگی بودن دچار دوگانگی شدم وآخرش به سکوت رسیدم. هوم!!!
سلام واقعا درسته بیشتر ما ها یه ستونیم که قبلا زن بوده .زیبا بود.
خوب می نویسی مختصر و مفید ولی خیلی دیر دیر می نویسی این همه دوستت دارند و نوشتهاتو می خونند پس چرا کمی بیشتر تلاش نمی کنی و فعالتر عمل کنی
سلام ، من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم ،
نوشته هات خیلی جالبه ،
تقریبا همه زنهای ایرانی ، چه با وجود ، زنی دیگر ، و چه نه
همین وضعیت را دارند، چیزی که زیاده ، دلمشغولی ، فراموشی ، گرفتاری ....
همیشه در آرزوی جرعه ای عشق باقی می مانیم.
راستی با اجازه تون آدرس وبتون رو لینک کردم.
وااااااااای که عالی مینویسی خیلی عالی
از زنانگی ات بنویس..حتی اگر پر است از اضطراب..
زن بودن چیز دیگریست..
رج 44م حرف دل من بود در روزهای ابری. اما این رج؟ اضطراب را بکش. رها باش از دیدن حتی بدترین نتیجه. هر چه که میخواهد باشد. ایمان بیار که سرنوشت را تو به تنهایی نبافته ای.
وای :(
موافقم باهات شدید...دلشوره و اضطراب زندگیه آدمو مختل میکنه...زنانگی پیشکش!
بنویس..........نوشتن همیشه آدمو سبک میکنه...
همین که برگشتی و بعد از یه مدت طولانی می نویسی خوبه
چه تلخ...
سلام. احساس و فکر زیبا و قالب جذابی دارید...
موفق باشید.
!!!!
شاید !!
کسی چه میداند
سلام
من دیشب اتفاقی وبتونو پیدا کردم
چه با حاله یه جوریه، عنوان وبلاگت، نوشته هات...
یه جور زنونگیه خاص خودشو داره انگار روزمره یه زنوو نشون میده زنی که هر چند خیلی عادی داره به زندگی و کارش میرسه ولی بازم به عشقق فک میکنه...
مرسی عالیه
من که خیلی دوسشون دارم
آخ جونم همه نوشته هاتو خوندم
چقدر عالی احساسات یه زن نشون دادی.
سلام...چقدر دورها به اینجا آمده بودم...تمامی پست های ناخوانده را خواندم...
بلاگت را...رج هایت را...زنانگی ات را دوست دارم بانو
راستی با اجازه...هر چند بی اجازه بود! لینکتان کردم.
از خوندن تک تک پست هات لذت بردم ...
سلام
ازخوندن تک تک پست هات لذت بردم ...
نمی بافی هنوز و هر روز؟ منتظر رج بعدیت هستیم بانو...
آآآآه که دلشوره و اضطراب و زیاد حس کردم وقتی سایه زنهای فاحشه به سر مرد نادونت می افته خدا لعنت کنه همشونو
خوب می فهممت
بیااااااااااااااااااااااااااااااا
زنانگی من هیچ شباهت به زنی که دیگران می نامند ندارد.
من فقط یک زنم یک زن ساده بدون تمام زنانگی ها ظاهری .
واقعا! زیبا بود. وقتی ازدرون هیچی نیستی وقتی فقط ظاهرت میکه که زنی. حال این روزای من شبیه جمله تو
اوهوم . باید ستون فقراتت تیر بکشد که یادت بماند تنهایی .
چه انتخاب قشنگی
و چه عنوانهای خوبی افرین ...
سلام . اومدم بنویسم . دیدم هر چی که می خواستم و دیگران نوشتند . بهت تبریک میگم . گوشه یک وبلاگ که نمیدونم چی چی بود اسم بلاگت بود که ذخیره کردم . و خیلی خوشحالم .
این نوشته خیلی خوب بود ... باز هم رج بزنید بانو ...
احساس یک ستون ...
اوهوم... اوهوم...
کدوم زنانگی؟
همونی که خودتم نمی دونی چیه؟
همون رنگایی که به خودت می زنی تا بی رنگیت رسوات نکنه؟
آره این فریب واسه خیلیا کارساز بوده اما واسه خودت چی؟
یعنی انقد سخته هیچ بودن؟
نیست.
آسون تره.
بی رنگی رو میگم.
خوشا به حال ستون که فقط سنگینی سقف بالای سرش را حس می کند...
وای به حال ما که آسمان سقف خراب شده بر سرماست
سال نوت مبارک
وقتی به دنیایی ذهنت وارد شدم :
مورچه ای را کف اتاق دیدم که در پاگرد اتاقم غرق شده وفکر میکند چه دنیای بزرگی دارد...
از کوچکی اش غصه خوردم
یک کلام
بزرگ شو!
سال نو مبارک عزیزم.............. منتظرم........... بنویس
سلام عزیزم
وااااای چقدر نوشته هاتو دوس دارم . خیلی زیاد .
با اینکه دیر به دیر آپ می کنی ولی همیشه میام و بهت سر میزنم و می خونمت . بی صبرانه منتظر تازه هاتم .
راستی دعوتی به شک من
بنویس بانوی من...
تشنه رج های بعدیت هستم بانو...نمی بافی؟