برگشتم به رختخواب خودم...به خانه ام..
و کم کم برمیگردم از جاده ها..پیچ پیچ پیچ.
برمیگردم از دلهره های نبودنم..
وقتی که گم می شود ریز نقشی اش میان بازوانت،
وقتی که آرام میخندید ..
وقتی که چایی میخورد ..
وقتی که شام می پزد
وقتی که لباسهایت روی بند خشک می شود،
برمی گردم..
برمیگردم از این که مرا نمی شناخت..
برمیگردم از خنده های تو..
برمیگردم از گریه نکردن هایم ..
برمیگردم از نان و پنیر و بغض ..
برمیگردم از تاب بازی دریا ..
برمیگردم از مدام تصور کردنتان در خلوت..
برمیگردم از خیره گی به لب های براق و نازکش..
آرام آرام برمیگردم از تو....به خودم!
بهترین تصمیم!
بدنیست آدم گاهی ازین حل شدن مسخر ه بیرون بیادو کمی مستقل و بدون وابستگی کوفتی زندگی کنه
بدنیست گاهی احساس کنیم که زنده ایم گرچه تنها باشیم و احساسمان آویزان این و آن نباشد!
گرچه عادت کردیم این دل بینوا را مدام به درد آوریمو مرثیه خوان گوری باشیم که میتی ندارد!!
گاهی لازمه دنیا را ادب کنیم!با عشق نورزیدن ..همین!
گاهی لازمه رها بشیمو اوج بگیریمو حقارت های دنیا و آدماشو از اون بالا به سخره بنشینیم!
ولی اینها همه در حد حرفه!میدونم!
وحشی بافقی بعد از کلی شکوه و شکایت و افغان در آخر میگه:
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
وز دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آمیز کسان گوش کند!!
اگه صلاح ندونستی تایید نکن نازنینم
برگرد به خونه خوش اومدی منهم تازه برگشته ام...
تمام تار و پودم سست می شود
وقتی تو را بهم می بافم
رسیدن به خیر .
سلام
نوشته هات خیلی زیباست منو به دیار دیگه ای می بره .
خیلی قشنگ بود.
راستی به ما هم سر بزن خوشحال می شیم
راستی لینکت کردم خوشحال می شم لینکم کنی
برگشتن کجاست؟
بروزم..
چقدر دلم گرفت
نپرس چرا ؟ که نمیدانم
حس غریبی داشت
خیلی خوشحالم که دوباره نوشتی ...:)
فوق العاده بود.
مثل همیشه پر از راز.......
جبر این روزگار همه را به جای خود بر می گرداند چه دل راضی باشه چه نباشه
بوی تسلیم میاد یا بوی تسکین؟
همینه. مدام رفتنها و برگشتنها. تا بالاخره یه روزی، یه جایی، یه جوری، بریم و موندنی بشیم.
حرفات معنی طلاقو که نمیده نه؟؟؟؟؟؟؟؟
برمی گردم بی عـ شـ ق!!!
باز خواندم و لذت بردم
سلام. با خوندن نوشته هات دلم یه جوری شد.
راستی یادم رفته بود وبلاگمو معرفی کنم. شما و نویسنده وبلاگ یک زوج خوشبخت خیلی شبیه هم می نویسید.زیبا و گرم و جاندار.
زیبا بود اما تسلیم بود یا رضا؟
رضا بود!
از اشناییت خوشحالم ...صادقانه می نویسی
دیدن خیانت و چشم بستن و برگشتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟برگشتن به خود؟؟؟من میگم برگشتن به ویرانی خود!!!گاهی مرگ خیلی شیزینه خیلی.افسوس!!!
خیانتی بهم نشده! :)
غمگین کردی منو اگر چه اغلب برگشتن پر از خوشحالی هاست
برمیگردم به خودم!
بر می گردم از خود ناخوشم به تو با همه خوشی هایم..
فک کنم دوسش داشتم... شعرتو می گم
خوشحالم که برگشتی با رضایت. . .
سلام...وبت و دوست دارم.
چه قشنگ
برگشتن ها همیشه بد نیست ...
زندگی هرچقدر هم بد،وابستگی ِ و ما انکارش میکنیم!
با تبادل لینک موافقین؟!! من اینجارو دوست دارم!
نیستی؟
دلتنگ نوشتههاتم
دلم تنگ بازگشت است
نیستی . . .
چقده حسش کردم ...
با همه ی وجود ... ولی برگشتن سخته ، درد داره ، خیلی سخته ...
فوق العاده می نویسی
من هم به کلامهای جسمی ایمان دارم.
اما الفبایش را گم کرده ام.
بد جوری احساس نیاز میکنم به خواندن نوشته هایت.
برای کنار آ»دن با خودم.
برای اینکه به لوندیهایم برگردم.
خوشبختی همین نزدیکی هاست
سلام من همه ی رج هاتون و خوندم تا حالا...میخوام از این ب بعد نظر هم بزارم. .تا اینجا ک خوندم حدس زدم شما زن دوم هستید..و چیزی ک میخواین ازش برگردید عذاب فکر و خیال وجود زن اوله...
چیزی ک منو ب این وبلاگ علاقه مند کرد استعاره و ایهام های قوی نوشتتونه...تبریک ب این قلم