-
رج چل و هفتم
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 21:51
خواستم از این روزهای اخم و نعره کشیدن های آقایون جلوی تلوزیون ها چیزی بگویم دیدم حرفی درخورتر از چیزی که قبلن گفتم نیست...پس رجوع کنید به رج دهم! |> با خونسردی! :*
-
رج چل و شیشم
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 01:52
" درد اجباری بی حاصل " دردی که سهم ما نیست..دردی که اجبار میکند با همه ی بغضم برهنه رو به رویت بنشینم و بگویم "شروع کن" تو نگاهت دو دو بزند..بیفتد!! با شرمی اجباری بگویی " نمیتوانم" با تحکمی مردد و اجباری دستت را بکشم روی نقطه ی آغاز همیشگی و باز بخواهم و باز بخواهم..تا خواستن اجباری تو...
-
رج چل و پنجم
چهارشنبه 12 بهمنماه سال 1390 22:02
اهوم! وقتی که اضطراب از هر درز و روزنی وارد هر جایی که مربوط به توست میشود زنانگی ات خواب میرود!فقط ظاهرت خبر از جنسیتت میدهد!از درون هیچی نیستی جز یک ستون که بیشتر از این چیزی فرو نریزد! سکوتم از همین است!شاید بهتر است از احساس یک ستون بنویسم که زمانی زن بود!هوم؟
-
رج چل و چارم
جمعه 20 آبانماه سال 1390 20:40
باشد!!! منم سکوت..مثل تو...تو در سکوتت به حرفهای تلخ و خسته ی من فکر میکنی،من از همان وقتی که بغض میکنم و نمی بینی از همان وقتی که داد میزنم گریه میکنم سکوت میکنی به تمام مردهایی که قبل و بعد از تو بودند و میتوانستند باشند فکر میکنم!هرچند که صدها بار در وقت خوشی گفتم که از تک تک شان بیزارم... :-)
-
رج چهل و سوم
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 02:41
چند ساعته تو آشپزخونه کار کردی و خسته شدی و ازت سراغی نگرفته و با یه بوسه خستگی از تنت نگرفته...یا یه بعد از ظهر طولانی خوابیدی و نیومده با حرفای همیشگیش بیدارت کنه...حرص میخوری و عصبانی میری دنبالش...اگه وقتی پیداش کردی پای کامپیوتر یا هر سیستم و وسیله ی دیگه ای در حال بازی کردن بود..اخمتو وا کن و چن دقه از پشت سر...
-
بافتنیم مثه تو خوب نیست..اما میزنم رج چهلودومو
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 15:34
نه که سراز لاک غرورم برداشتم ...این چن روز سبد بافتنیاتم صداش دراومده از نبودنت...
-
یک رج زیر
جمعه 10 تیرماه سال 1390 02:25
غر نزن...اخم هم نکن..گوش کن...این یک رج پنهان بماند فقط و فقط برای من و تو: من! با همان نسبت پنهان یک عمر برای تک تک سلولهای مردانه ات..چه دور چه نزدیک...زنانه عاشقی میکنم ...
-
رج چهلم
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 03:13
خیال !شراب توانایی ست. اما نه آنقدر که وقت لمس کردنش بتواند واقعیت نبودش را از تو بگیرد…لمسش را که به خیال می کشی همه چیز یک پانتومیم احمقانست احمقانه .
-
رج چهلم
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 03:03
خیال!شراب توانایی ست. اما نه آنقدر که وقت لمس کردنش بتواند واقعیت نبودش را از تو بگیرد...لمسش را که به خیال می کشی همه چیز یک پانتومیم احمقانست. احمقانه !
-
رج سی و نهم
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 02:34
خاطره هامونو مرور نمی کنم،مسواکتو چک می کنم ..پیژامتو بو می کنم!می گم که بر میگردی
-
رج سی و هشتم
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1390 23:20
باید مردی در زندگیت باشد که بچسبی به شیشه های هرنوع زیورآلات! از برلیان تا نفره و استیل!
-
رج سی و هفتم
دوشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1390 02:01
دلم آب میشود که دو تکه هرزگی برایت بپوشم و تک تک فاحشه های محبوس درونم را آزاد کنم..دو تکه هرزگی آزاد و فارغ!
-
رح سی و شیشم
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 03:49
ذهنم همیشه حاشیه میرود در اوج هم آغوشی هامان این بار به این فکر میکردم این ریسمانِ خیسِ نازک که بین لبهایمان پل بسته از دهان توست یا من؟یا فرزند خیسی زبان من و تو؟
-
رج سی و پنجم
شنبه 13 آذرماه سال 1389 02:14
دنیا بلد میشد آسون بگیره به این لحظه هام، اگه خیالت اونقدر توانا بود، که دستام شخم بزنن بیراهه های تنت رو، خیالت میشد رستم جلوی این لشگر غم، منم قله نشین میشدم به بلندترین قله ی تنت!!!
-
رج سی و چارم
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 04:09
گفت: پدرم هنوز خرید کردن با مادرم را دوست دارد..اما دیگر کنارش نمیخوابد!
-
رج سی و سوم
دوشنبه 3 آبانماه سال 1389 16:09
به لباس زیرش با همان مدلی که همیشه دوست داشتم حسادت نکردم،به انتظارش حسادت کردم،به اینکه منتظر کسی بود که برایش بپوشد.حسود شدم به بالندگی اش که خوب میدانست استعداد این را دارد که چشمهای خسته و تازه از سفر آمده ی مرد را بی خواب و شیطان کند..شوقش ناخن کشید به دلم که هر بار،آمدنش را با انگشتانش نشان میداد... تنها که شدم...
-
رج سی و دوم
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 03:26
گفتم هرچقدر که روشن فکر باشی،از اصالتت دور شده باشی،روزی مردی می آید که تو را برمیگرداند به اصالتت.حتی اگر آن مرد رهگذر همان روزهایت باشد. آن مرد می آید و دلت کوچک میشود،بیزاری از حسادت و حسادت میکنی. مالک میشوی و مالکیت طلب میکنی..سند ِبند بند تنت را به نامش میزنی.زن ِقدرتمندت دیروزی میشود،خواب میرود. سایه می طلبی....
-
رج سی و یکم
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 01:08
تمام بعد از ظهر، تمام یک بعد از ظهر تابستان، تمام یک بعد از ظهر تابستان مچاله شده روی کاناپه، گریه کردم، قمری مادری را دیدم که به جوجه اش پرواز یاد میداد...
-
رج سی ام
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 12:50
با چشمهای قرمز که خانه آمدی یعنی نه تنهایی نه گریه هیچکدام تسکینت نداده! یعنی من خوب میدانم آخرین مسکن پیش من است! یعنی طاقت از کفم میاید پیش تو برای لحظه ای زودتر آرام شدنت، اینجور وقتها نیازی به فضای تاریک و موسیقی ملایم و عطرهای جنسی و لباسهای هرزه نیست!! اصلن نباشد بهتر است! چهار دست و پا می آیم روی تخت، کنارت...
-
رج سی ام
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 19:56
با چشمهای قرمز که خانه آمدی یعنی نه تنهایی نه گریه هیچکدام تسکینت نداده! یعنی من خوب میدانم آخرین مسکن پیش من است! یعنی طاقت از کفم میاید پیش تو برای لحظه ای زودتر آرام شدنت، اینجور وقتها نیازی به فضای تاریک و موسیقی ملایم و عطرهای جنسی و لباسهای هرزه نیست!! اصلن نباشد بهتر است! چهار دست و پا می آیم روی تخت، کنارت...
-
رج بیست و نهم
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 13:23
مثل یک زن کولی باز پریده توی وجودم و نمیگذارد..نمیگذارد وقتی با شیوه ی خودت صدایم میکنی،در جوابت بگویم: "جون دلم؟" این زن ِ ترسو، شده یک دیوار حائل بین تو با _____ من و نیاز گفتن این کلمات! این زن میترسد که در عبور آرام روزها و تکرار این کلمات ،درونم بمیرد و چیزی برای آن مرد کولی درون تو نداشته باشد!
-
رج بیست و هشتم
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 18:40
سیگار بکش.. تصورت را دوست دارم وقتی که پیاده روها را تنها و بی مقصد میروی و پک عمیق به مارلبورو بین انگشتانت میزنی.. سیگارآتش کن...اما نه وقتی که پیش منی.. تسلا را از این ذرات خشک نگیر.. بعد همخوابگی با من سیگار نکش، ... بگذار باور کنم دستهایم توانایی این را دارند که کلمات یخ زده ات را گرم کنند تا با من حرف بزنی!
-
رج بیست و هفتم
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 20:45
چشمهایشان که گرد میشود..لحنشان هزار علامت تعجب که میگیرد،شیرین است برایم.. تاسف بین لبهاشان که جمع میشود، گاهی در لفافه..گاهی با همه ی صراحتشان بی سلیقه میشوم،خنده ام میگیرد.. تو نگاهت خنثی است...نگاهت درپوش دارد..لحنت برای لطافت زنانگی من مهربان نیست..ریش داری،بلند!..زنها از همکلام شدن با تو گریزانند..من ریزنقشم...
-
رج بیست و شیشم
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 21:29
بعضی از بوسه ها...بعضی بازیه با لبها،عین حرف زدنه..عین درد دل کردن،لبت رو که میذاری روی پوستش دیگه برداشتن مشکله،لباتو می کِشی،بر نمی داری! زبونت تو دهنت قفل شده..صدای ریتم نفسات عین هق هقه..اینجا بغض میاد،لباتو بیشتر فشار میدی..این جوری لبات راحت تر حرفشو میزنه... اگه خوب نگام کنی.این جور بوسه ها همه چیو فاش...
-
رج بیست و پنجم
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 19:21
زیاد وقت ندارم.چیزی تا اتمام وقت نامه نوشتن برای عمو نوروز نمانده. میخواهم بنویسم هر دوتایمان را عوض کند ...غیر از این باشیم که هستیم..میخواهم ازشان درخواست کنم من زنی شوم که سرم به زندگیم باشد و کاری به کار رابطه ها نداشته باشم..همین که تو باشی شب به شب لباس کار های سیاهت را بیشویم کافی باشد،زنی باشم که راه راضی...
-
رج بیست و چارم
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 19:49
امشب چایی را نمی شود مثل هرشب تلخ خورد،شام می پزم برای خودم..امشب باید با خودم مدارا کنم... مسئله این است که تقسیم شدم! از همه ی کسانی که برای تو بودم،در نبودنت قسمت شدم بین این همه آدم!...
-
رج بیست و سوم
شنبه 1 اسفندماه سال 1388 22:38
همیشه نه..بعضی روزها نبودنش تفاوت بین همه ی مردها را برمیدارد.. بعضی روزها اصلن فرقی ندارد این مردی که دارد نازت را می خرد از چاقیش بیزاری و ریش بلندش حالت را به هم می زند! یادت می رورد که مردت را با کراوات دوست داری..فرقی نمی کند که چطور غذا می خورد..مهم نیست که پا به پای تو فیلم نمی بیند و منتظر چاپ کتاب فلان...
-
رج بیست و دوم
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 14:22
صدایم که میکنی "خانم" "بانو" با مصوت بلند " او " ، تمام سلولهای تنم که این همه مدت طولانی متحدشون کرده بودم در برابر تو، سینه سپر میکنند روبه رویم. فقط برای همین دو کلمه!
-
رج بیست و یکم
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 01:23
نسبت خاصی نداریم، یک آشنایی که مدیون خانواده مان هستیم و یک دوستی به همان اندازه که وقت درگیری ها سراغ هم میرویم،ما را برد سینما و نشاند کنار هم! همه ی این رابطه خیلی کم بود که من از وجودش (یا اصلن نمیدانم از کجا)بفهمم که گرسنه ست و ساندویچش رو به دستش بدم..و خیلی خیلی کم است وقتی بی آنکه چشم از پرده بردارم میبینم که...
-
رج بیستم
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 18:04
سه روزه آرزومه مثه همیشه پشت دامنمو بگیره و پشت سرم را بره و هر چی بگم "پسرکم،برو بازی کن دنبال من راه نیا" گوشش بدهکار نباشه! سه روزه دلم میخواد رد جیششو روی سرامیک آشپزخونه بشورم! بچه ام پاش روی سرامیک ها یخ میکرد و تحمل نگه داشتن خودشو نداشت! سه روزه رو دیوار پشت در اتاق نقاشی نکرده! !دو شبه منتظرم کلافه...