ماه پیشونی
شنبه 13 آذرماه سال 1389 ساعت 08:41 ق.ظ
درود. بی نیاز باش حتی به خیال دیگری حتی به نگاهی که بلغزد بر تو دنیا بساز با دنیا نساز آنچه تو را تا رسیدن به قله کمک میکند نیروی خواستن و احساس توست بخواه تو که چله نشین قلبهایی وقتی که توانسته ای بر دامنهشادی و اندوه دیگران پا گذاری یک سر و گردن بیشتر تا قله فاصله نداری اندکی صبر سحر نزدیک است. من و تو بارو نی و عاشق زیر چتری که خیاله چقد این لحظه قشنگه چقد اون لحظه محاله!!!!!!!!
؛امشب ز غمت میان خون خواهم خفت ....................وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست .....................تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت؛
یه پیشنهاد بدم. شما که این منوی اینورو همه چیشو تغییر دادی. اون پائین که نوشتی میخونم میتونی بنویسی خوب می بافن. یا بافتنشونو دوست دارم حالا اینا که من گفتم قشنگ نیست ولی یه چیزی بنویسی که مربوط به بافت و رج و اینا باشه فضولی نباشه هاااااااااااااا
چیزی به ذهنم نرسید مرتبط با موضوعت، فقط گفته باشم که خوندم
چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
درود.
بی نیاز باش
حتی به خیال دیگری
حتی به نگاهی که بلغزد بر تو
دنیا بساز
با دنیا نساز
آنچه تو را تا رسیدن به قله کمک میکند نیروی خواستن و احساس توست
بخواه
تو که چله نشین قلبهایی
وقتی که توانسته ای بر دامنهشادی و اندوه دیگران پا گذاری
یک سر و گردن بیشتر تا قله فاصله نداری
اندکی صبر سحر نزدیک است.
من و تو بارو نی و عاشق زیر چتری که خیاله
چقد این لحظه قشنگه چقد اون لحظه محاله!!!!!!!!
چقدر دلم می گیرد ....
سلام با اجازه ادت کردم
کاش زود زود بنویسی !
میدونی جمله هات کاملاً به هم بافته شدن نه زنجیروار بلکه یه رج زیر و یه رج رو طوری که با دومیل کاملاً رفتن تو هم
تار و پود . . .
با خوندن مطالبت آروم شدم باورم شد که دیگه تنها نیستم.
من
از بی راهه ها
پیدا می شوم!
زلیخاه که میشوی یوسف میشوم..
پیرهنم را که شخم بزنی لبهایت را درو میکنم
گل بوسه همه جای تنت میکارم
؛امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
....................وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
.....................تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت؛
یه پیشنهاد بدم. شما که این منوی اینورو همه چیشو تغییر دادی. اون پائین که نوشتی میخونم میتونی بنویسی خوب می بافن. یا بافتنشونو دوست دارم حالا اینا که من گفتم قشنگ نیست ولی یه چیزی بنویسی که مربوط به بافت و رج و اینا باشه فضولی نباشه هاااااااااااااا
رج به رج با بافته هایتان گرم شدم بانو.. بی رخصت پشت کارگاه بافندگیتان زنبیل گذاشتم و بی خیال از کسب اجازه پیوندی زدم از الونکمان به دنیای شما..
سلام
قلمت سبز
تا همیشه
حظ بردم
به دل نشست ...
سلام
همه شو خووندم
خیلی جالب بود ...کوتاه و کامل ...
[گل]
چه بی قراری خلوت اشوبی
من یک عقب مانده ذهنی هستم که ...
بانو دیر مینویسی بانو
من هم می سوزم... 5 سال است که دارم می سوزم و هنوز نتوانسته ام بریده شوم از حصار این احساس... 5 سال است که نمی بیند مرا و سوختنم را...
چرا آپ نمی کنی
گنگ بود!
یا شایدم من گنگم
کاش می دونستم کی هستی یا قصه زندگیت چیه
یاداین شعرحدیث لزرغلامی افتادم:
هرگزخیال هیچ کسی رابغل نکن!
درقفل نیست بایه تکان بازمی شود!!
راستی من تازه شروع کردم...فرصت کردی بهم سربزن...
درود
مانا دوستم
یکی از زیر یکی از رو
کلاهی می بافم
برای زمستانی که قهر است
با روزمرگی های کشدار...
نیستی رفیق
سلام و احترام
با قسمت دوم از ( گوشه ای از سفرنامه ی خواستگاری در 20 دقیقه) به روزم
دعوتید به مراسم بله برون آقای سین و آنا خاتون
از آوردن کادو جدا خود داری بفرمایید
با حضور سبزتان سرافرازمان کنید [گل][گل][گل]
خیلی خوب وزیبا مینویسی میخکوب شدم پشت کامپیوتر وهمه نوشته هاتو خوندم بهت حسودیم شد چقدر قشنگ احساستو بیان میکنی
بسیار از مطالبتون لذت بردم
امیدوارم دوباره بنویسید
تشکر از شما و قلم پختتون
خیلی دوست دارم قصتوبدونم خیلیییییییییییی
احساس میکنم خیلی شبیه هم هستیم
خوندم عالی بود .همه اش.با اجازه لینک میکنم
سلام خوشحال میشم افتخار بدی بیای و نظرتو درباره زندگی بدی خوشحال میشم
م م م م حس خوبی داشت
اشتی شد ؟؟