چشمهایشان که گرد میشود..لحنشان هزار علامت تعجب که میگیرد،شیرین است برایم..
تاسف بین لبهاشان که جمع میشود، گاهی در لفافه..گاهی با همه ی صراحتشان بی سلیقه میشوم،خنده ام میگیرد..
تو نگاهت خنثی است...نگاهت درپوش دارد..لحنت برای لطافت زنانگی من مهربان نیست..ریش داری،بلند!..زنها از همکلام شدن با تو گریزانند..من ریزنقشم ،کوچکم،تو از من خیلی بزرگتری..بلندتر..وقتی تو راه میروی من میدوم!
این ها از تو کوه ساخته پیش همه ی زنها..کوهی صعب العبور..!هیچ زنی جز من نمیداند نگاه هایت بلدند بی تاب کنند..ساعتهایی از روز هست که نگاهت مثل پرنده آزاد است، به هر شاخه از تنم که بخواهد میرود..من یاد گرفتم لحنت را برای حضور زنانگی خودم آماده کنم..
فاتح شدم به فتح تو که فتحت فقط در ید زنانگی من بود و من!
سلام
راستش نوشته ات کمی عجیب بود...ولی آخرش زیبا بود که فاتح شدی...
آنکه هنرش به چشم نمیآید گاه مسحور می کند آدم را بی آنکه بشود باور کرد
باید بیایم دوباره بخوانم
احساسم را درگیر کرده....
الان نظر نمی دهم خانوم بانو
یه خواهش
برام دعا کن
فردا خیلی مهمه
خانوم بانو
فردا خیلی مهمه
دست مریزاد بانو!!!!!!!!!!!!
سلام/
بازی با کلماتتو دوست دارم .خیلی
امیدوارم این پست از اون وقتهایی نباشد که « دلم نمیخواد حسم و لحظه هامو به ترتیب و دنباله دار بنویسم! سبکم شده که حتی در نوشته های شخصی با زمان افعال بازی کنم!...پی ترتیب خاص در رج هایم نباشید . »دلم میخواد رج بیست و هفتم ترتیب زمانیش بعد از رج بیست و شیشم باشه .
عالی بود مثل همیشه
:) چه کیفی داره یگانه فاتح بودن :)
گاهی با تمام شعارهایی که می دهم، دلم عجیب تنگ فریاد هایت می شود، عجیب دلم می خواهد شانه هایت پناه بی پناهیم شوند. و گاهی واقعا دستانت را ،صلابت نگاهت را می خواهم.............
قشنگیش به همینه .. این که فقط تو تحش کنی :)
برایم دعا کن !
چشمان تو گل آفتابگردانند !
به هر کجا که نگاه کنی ،
خدا آنجاست !
"... قلعه ای عظیم که کلید دروازه اش کلام کوچک دوستی ست..."
هنر زنانه ات سِحر می کند وسعت مردانه اش...
کاش بنویسی
خانوم بانو. معلقم مثل حباب توی هوا.
یک لحظه بعد میتونه برای همیشه نابودم کنه.
خانوم بانو. زندگیم به مویی بنده...
فاتح باشید
هم تو بر او
هم او بر تو
چشمم روشن. عاشقانه مینویسی!!!!
فاتح بودن ...لذتی داره واسه خودش ولی خدانکنه که حین اون لذت سقوط کنی..:(
نگاهت خنثی است! چقدر این جمله متو به فکر برد!
می فهمم
این را من می خواهم هر وقت نگاهش آنقدر حیران می شود فریاذ بزنم
من نگاه مهربان را ترجیح می دهم
در نگاه تو ندانم که چه رازیست نهان
که من ان راز توان دیدن و گفتن نتوان
دقیقااا عکس العمل مردم از دیدن مادر و پدر من در کنار همه!!! اما مردم درست در مورد مادر و پدرم فکر میکنند...