بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

بافتنی های یک زن عادی

رج به رج حس هایم را میبافم با کلاف حقیقت..

رج سی ام

با چشمهای قرمز که خانه آمدی یعنی نه تنهایی نه گریه هیچکدام تسکینت نداده! یعنی من خوب میدانم آخرین مسکن پیش من است!

یعنی طاقت از کفم میاید پیش تو برای لحظه ای زودتر آرام شدنت،

اینجور وقتها نیازی به فضای تاریک و موسیقی ملایم و عطرهای جنسی و لباسهای هرزه نیست!! اصلن نباشد بهتر است!

چهار دست و پا می آیم روی تخت، کنارت توقف میکنم. خم میشوم روی صورتت..لبخند تلخت زهریست که به دلم میپاشی!

و... اولین بوسه...

خوب می فهمم که ایجور وقتها من به چشمت فقط سه ضلعم!سه تا ضلع!..پس موهایم را باز نمیکنم که لوندیم را خریدار نیستی..صدایم را کمتر میشنوی..

به اوج رسیدنت، آرام شدنت به دلم زهر میشود وقتی که خوب میفهمم تو از زنی دیگر سرت را میان سینه های من پنهان میکنی و سینه ام از غم ِ زنی دیگر خیس ِ خیس میشود..

راضیم، تو آرامی، شام میخوری و حالت خوب است و من اشتها ندارم باید زود دوش بگیرم این اشکهای غریبه از تنم شسته شود...

نظرات 3 + ارسال نظر
بانوی اسفند پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:06 ب.ظ http://avirgin.blogfa.com

محـــــشر... فوق العاده و تــــــلخ!!!!

اصغراقا پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 07:29 ب.ظ http://asgharagha.blogfa.com

عجب !

مونا شنبه 11 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:15 ق.ظ http://B-tag.persianblog.ir

.... حدسم داره ب یقین تبدیل میشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد